وبلاگ تفریحی

ساخت وبلاگ

 

 باسلام به این وبلاگ تفریحی خوش آمدید امیدوار رضایت تون رو جلب کرده باشم لطفا نظرات و پیشنهادات و انتقادات تون را درباره سایت بگید  و اگه خاطرجالب  یا جوک دارید بگید با تشکر مدیر وبلاگ

وبلاگ تفریحی...
ما را در سایت وبلاگ تفریحی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سعید نریمانی عباس آبادی tafrehvasargarme بازدید : 265 تاريخ : 4 / 2 / 1393 ساعت: 22:31

 

برای دیدن ادامه عکس ها به ادامه مطالب بروید 

 

 

 

وبلاگ تفریحی...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ تفریحی دنبال می کنید

برچسب : عکس خنده داروجالب, نویسنده : سعید نریمانی عباس آبادی tafrehvasargarme بازدید : 211 تاريخ : 4 / 2 / 1393 ساعت: 22:29

 

 

لباس شویی لباسارو میشوره
ظرف شویی ظرفا رو
خورد کن مواد لازم غذا رو خورد میکنه
پلو پز هم که پلو میپزه
سوالی که پیش میاد اینه که دقیقا زن‌ها چیکار میکنن !؟

 

و جوک خنده دار◊◊◊◊◊◊◊

هشدار جدی به همه هموطنان
در ایام نوروز از سروریس دهی اینترنت به میهمانها جدا خودداری کنید !
عواقبش رو هم خودتون میدونین !

 

و جوک خنده دار◊◊◊◊◊◊◊

 

این پیاز قرمزا جوری اشک آدمُ درمیاره
که آدم به شک میفته نکنه کسی مرده و به آدم نمیگن

 

و جوک خنده دار◊◊◊◊◊◊◊

 

وقتی یه رازیو بهم میگن و بعد میگن فقط تو میدونی
انقدر خوشحال میشم که دوست دارم برم واسه همه تعریفش کنم !

 

و جوک خنده دار◊◊◊◊◊◊◊

 


 

آدمارو یا باید تو سفر شناخت
یا وقتی که ته دیگ ماکارانی میاد سر سفره !

 

 

 
وبلاگ تفریحی...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ تفریحی دنبال می کنید

برچسب : اس ام اس خند دار, نویسنده : سعید نریمانی عباس آبادی tafrehvasargarme بازدید : 352 تاريخ : 4 / 2 / 1393 ساعت: 22:24

 داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

داستان درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

داستان قیمت حاکم

روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

داستان قبر دراز

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!
شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!
ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!


وبلاگ تفریحی...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ تفریحی دنبال می کنید

برچسب : داستان و خاطرات جالب, نویسنده : سعید نریمانی عباس آبادی tafrehvasargarme بازدید : 195 تاريخ : 4 / 2 / 1393 ساعت: 22:20